یادت هست نقاشی کودکی هایمان؟
خانه می کشیدیم ، راه ، یک خورشید خندان؟ . . .
چه میدانستیم زندگی روی دیگری هم دارد ،
چه میدانستیم نامهربانی هست .
وقتی قصهء مادر بزرگ همه " مهربانی " بود ،
خیال کردیم زندگی همین یک " بودن " است
چه میدانستیم " نبودن " ها دارد،
" نماندن " ها دارد،
" نخواستن " ها دارد این لعنتی ،
این زندگی . . .
همینها کافیست که تمام نقاشی کودکی هایت را به باد دهد . . .
کودکی هایمان به باد رفته ،
تک تکمان را می گویم . . .
نظرات شما عزیزان: